سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بهار 1387 - دل نوشته های یک سرباز



درباره نویسنده بهار 1387 - دل نوشته های یک سرباز
سید مهدی
یک بسیجی - یک ایرانی - یک مبارز
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
یادداشت های گذشته ( سیاسی )
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
زمستان 1387
تابستان 1388
بهار 1388
پاییز 1388
زمستان 1388
بهار 1389
تابستان 1389
تابستان 89
پاییز 89
زمستان 89
بهار 90
تابستان 90


لینک دوستان
قصر شیرین
سجاده ای پر از یاس
سید مهدی پیشنمازی
نکته های جامانده (سید مهدی پیشنمازی
شجره طیبه
پهلوان
فدایی سید علی
سوال
فلورانس مهربون
کبوتر امام رضا
مهدیار دات بسیجی
به نام شهیدان خدایی
لبیک یا مهدی ،یا خامنه ای
افشا
دیوانه دل
مهر
یک بسیجی
مرکز فرهنگی شهید آوینی
مجاهد مجازی
کشکول صادق
خزانه دل
الحدید
الفاتح
دفاع مقدس
فرزند روح الله سرباز سید علی
سایت خبری رهپویان وصال شیراز
شیعه نیوز
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
نسل سرخ
وبلاگ شخصی سید محمد انجوی نژاد
جمعیت وبلاگ نویسان حامی مقاومت اسلامی
پهلوان
اندیشک
جنبش حمایت از دکتر احمدی نژاد
وبلاگ گروهی فصل انتظار
جنبش حمایت از دکتر احمدی نژاد
تا بیکرانه ها
جهاد مجازی
دور فلک
چریک گرافیک
منتقم
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بهار 1387 - دل نوشته های یک سرباز


لوگوی دوستان



آمار بازدید
بازدید کل :319150
بازدید امروز : 4
 RSS 

آن روزها که دوم خردادی ها با خاکسپاری شهدای گمنام در تپه نورالشهدا مخالفت کردند

سردار باقرزاده :

ایام اعزام کاروان راهیان نور در سال 1380 بود و با تعدادی از دوستان عازم فکه بودیم.
حوالی شوش، حجت الاسلام تقوی (رئیس شورای سیاست گذاری ائمه جمعه) تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت که: خوب می شود در میدان دربند تهران، که از آن نقطه کوهنوردها به کوه صعود می کنند، تعدادی از شهدا را دفن کنید و صبح های جمعه که مردم می آیند آنجا، یک مراسم دعا و ذکری هم باشد. گفتم بررسی می کنیم، ببینیم چطور می شود. البته ما تا آن زمان چنین کاری نکرده بودیم. درحقیقت این جرقه ای شد برای تدفین شهدای گمنام در محل های خاص. بعد از اینکه برگشتم تهران، آن محل را بازدید کردم و به دلیل عوامل مختلف، ازجمله محدودیت هایی که در آنجا وجود داشت، مناسب ندیدم. نتیجه نگرفتیم، اما مصمم شدیم اصل این ایده را تعقیب کنیم، که نهایتاً این موضوع را با بعضی از همکاران و افرادی که در بحث جستجوی مفقودین همکاری داشتند مطرح کردم. یکی یا دو تا از سازمان های دیگر ازجمله وزارت کشور را هم در جریان گذاشتیم. دوستان اصل ایده را قبول داشتند، و نظرشان روی منطقه کلکچال بود. شناخت دقیقی از منطقه نداشتم و محل برایم مبهم بود. مایل بودم از نزدیک بروم و شناسایی کنم. تا اینکه یک روز به اتفاق سرهنگ حمیدی از همکارانمان رفتیم به سمت کلکچال. ابتدا از ایستگاه روح الله... (اردوگاه آموزش و پرورش) بازدید کردیم که بعد از دکل صدا و سیما بود و با آن بچه ها جلسه ای داشتیم که اطلاعاتی کلی را درمورد مالکیت زمین های منطقه دادند. همینطور که از پای ارتفاعات نگاه می کردم، یک تپه ای در آن وسط جلوه خاصی داشت و متفاوت از سایر نقاط بود و جذابیتش طوری بود که من را متوجه خودش کرد. از بچه ها سؤال کردم که این تپه متعلق به چه کسی است؟ گفتند در عرصه منابع طبیعی است و بالای این منطقه نیز باغی متعلق به آموزش و پرورش است. ترغیب شدم که بروم و از نزدیک ببینم. چون مدت ها بود که کوه نرفته بودم خستگی را در پاهای خود احساس می کردم. دردل به شهدا گفتم: ای شهدایی که قرار است ما شما را به اینجا بیاوریم اگر راضی به انجام چنین کاری هستید به من یک توانی بدهید تا بتوانم این مسیر را طی کنم. با گفتن این جمله انگار دو تا فنر بزرگ زیر کفش های من قرار دادند و من را با یک جهش به بالای تپه رساندند. توانستم به سرعت مسیر را طی کنم بدون اینکه احساس خستگی کنم. خیلی برایم جالب بود. باغ بسیار مصفایی را مشاهده کردم. عجیب بود که چطور در بالای چنین ارتفاعی یک قطعه زمین کاملاً مسطح و هموار وجود دارد. آن را به عنوان بهترین نقطه به خاطر سپردم. برگشتیم و مقدمات کار را شروع کردیم. بعد از جلسات ابتدایی با تعدادی از دست اندرکاران تشییع شهدا، متوجه شدیم که قرار است کاروانی از شهدا هم به تهران بیاید و در 28 ماه صفر در مصلای تهران از شهدا استقبال شود. برای 30صفر که مصادف با شهادت امام رضا (علیه السلام) و همچنین سوم خرداد (روز آزادسازی خرمشهر) بود برنامه ریزی کرده بودیم تا شهدا را در منطقه مذکور به خاک بسپاریم. این یک امر کاملاً غیرمعمول بود که تا آن زمان سابقه نداشت. قبلاً هرآنچه که از شهدا پیدا می کردیم عموماً در قبرستان ها به خاک سپرده می شد و به جز تدفین شهدا در جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و تنب کوچک در جای دیگری به طور خاص شهدا را دفن نکرده بودیم. مگر در شهرک شهید محلاتی که آن هم استثناء بود. لذا تدفین شهدا در کلکچال با واکنش هایی همراه بود. اغلب دوستان تردید داشتند که آیا این کار موفق خواهد شد و یا اساساً این کار توهین به شهدا تلقی نمی شود؟ آیا بازتاب هایش مثبت خواهد بود یا نه و بخشی از مخالفین هم افرادی بودند که به دلیل نوع تفکر و گرایش سیاسی شان به طورکل با مقوله تشییع شهدا حتی به صورت کاروانی مخالف بودند. برداشت و استنباط شان این بود که این کار استفاده ابزاری از شهدا است. بعد از مشورت هایی مصمم شدیم این کار را انجام دهیم. مخالفت هایی هم در سطوح سیاسی بود، ازجمله رئیس وقت مجلس آقای کروبی به شدت مخالف بود، آقای موسوی لاری وزیر کشور مخالف بود. خانم معصومه ابتکار رئیس سازمان محیط زیست مخالف بود و در رأس همه اینها شهردار وقت تهران آقای الویری از مخالفین اصلی بود. استدلال وی این بود که براساس قانون شهرداری از سال 1340 تدفین اموات در گورستان های متروکه ممنوع است. این مهم ترین و تنها استدلال قانونی آقای الویری بود. البته تعدادی از آقایان هم نگرانی هایی داشتند مثلاً می گفتند این لاله های ما را از دسترس دور نکنید، نبرید در کوهستان! آنجا زائر نخواهند داشت و نوعی تردید حتی در بین جوانان حزب اللهی هم ایجاد شده بود.
در مراسمی که برای استقبال از شهیدان در مصلای تهران برپا شده بود مقام معظم رهبری هم تشریف آوردند و زیارت کردند، بعد از اینکه تشریف بردند هم مراسم ادامه پیدا کرد. بعد ازسخنرانی رئیس وقت سازمان تبلیغات اسلامی آقای عراقی یکی از دوستان مجری مراسم اصرار داشت که من چند دقیقه ای صحبت کنم. با اینکه بنابر صحبت نداشتم، چند دقیقه ای صحبت کردم و مردم را در جریان ماجرا گذاشتم و گفتم که می خواهیم یک چنین کاری انجام بدهیم. اما عده ای مخالفت می کنند. آنهایی که برج میلاد را درست کرده اند اما از نورافشانی شهدا در بلندی تهران نگران هستند و مانع شده اند. مردم شور و اشتیاق زیادی داشتند و حمایت خودشان را ابراز کردند و این یک قوت قلبی بود برای ما که حتماً این کار را انجام بدهیم. سریعاً بچه های بسیج پایگاه روح الله منطقه آبک فعال شدند و با وجود اینکه از سوی بعضی از مجاری سیاسی، ازجمله آقای کروبی منع شده بودند، که بسیج دخالت نکند و این از طریق سلسله مراتب به بسیج ابلاغ شده بود که بسیج شمیرانات اقدام نکند، اما بچه های بسیج عاشقانه و مخلصانه پای کار ایستادند. قبور شهدا بلافاصله آماده شد. البته این قبور بلافاصله توسط عوامل شهرداری منطقه 1 تهران بنابه دستور شهردار تهران آقای الویری پرشد. آنها آمدند و قبور را پر کردند. آقای الویری در تماسی بنده را متهم کرد که شما قوانین را نقض می کنید. در پاسخ گفتم که ما قانون را نقض نکردیم. او همچنان روی آن قانون موردنظر که تدفین اموات در گورستان ها ممنوع است، اصرار داشت. من به وی گفتم که اولاً این ها اموات نیستند بلکه شهید هستند، ثانیاً این نقطه گورستان نیست و کوهستان است و ثالثاً اینجا خارج از حریم و حوزه استحفاظی شهرداری است، ضمن این که ما برای استفاده از این مکان مجوز لازم را ازطریق آقای مظفر که آن موقع وزیر آموزش و پرورش بود، گرفته ایم. چون مالکیت زمین برای آموزش و پرورش بود من تلفنی از او اجازه خواستم و اجازه داد و نامه ای هم نوشتم. البته همینکه شفاهاً اجازه استفاده از زمین را داده بودند کفایت می کرد و مشکل مالکیت هم حل بود. لذا باتوجه به اینکه این نقطه 2650متر از سطح دریا ارتفاع داشت وبراساس مصوبه شورای شهرسازی که محدوده شهرتهران را تا ارتفاع 1800متری می دانست، منطقه در محدوده شهرداری تهران واقع نمی شد. حتی به آقای الویری یادآور شدم که شما روستای «پسقلعه» را که در بالای منطقه تجریش واقع شده به خاطر اینکه 100متر از ارتفاع استاندارد محدوده شهرداری بالاتر بود از خدمات شهرداری محروم کردید و اطلاع دارم که جاده ارتباطی این روستا به امر مقام معظم رهبری و با حمایتی که ایشان داشتند و امکانات و بودجه ای که دادند، به صورت ویژه راهسازی شد تا مردم بتوانند تردد کنند و شهرداری حاضر نبود در آن زمان به آنجا خدمات بدهد. جالب اینجاست که مردم آن روستا تا سال های 78-79 با اسب و قاطر و امثالهم تردد می کردند.
بعد از اینکه دوباره قبور را کندیم و آماده کردیم دوباره عوامل شهرداری آنها را پر کردند که دیگر برای بار سوم بچه ها چادر زدند و شب ها نگهبانی می دادند تا روز موعود فرا رسید که همان شهادت امام رضا(علیه السلام) بود. تشییع شهدا از جماران صورت گرفت و جمعیتی بالغ بر 100هزار نفر شرکت کردند و مردم جماران می گفتند دو روز جماران خیلی شلوغ شد، یکی روزی که امام راحل برای اولین بار به جماران آمدند و دوم روزی که این شهدا آمدند و تشییع واقعاً باشکوهی انجام شد. با کمال تأسف وزیر وقت کشور دستور داده بود که بالگرد صدا و سیما حق پرواز ندارد تا بتواند تشییع را از بالا فیلمبرداری کند. یادم هست که وقتی از دوستان صداوسیما که اتفاقاً در آن ماجرا خیلی کمک کردند خصوصاً بچه های بسیج صداوسیما، سؤال کردم که چرا بالگرد صداوسیما نیامد، گفتند: چون در سطح استان تهران برای پروازهای غیرنظامی وزیر کشور باید مجوز بدهد و به ما مجوز ندادند، لذا ما هم نتوانستیم هوایی این واقعه را تحت پوشش قرار دهیم. با سردار دکتر فیروزآبادی تماس گرفتم و از ایشان درخواست یک فروند بالگرد ارتش را کردم که 20دقیقه بعد بالگرد از هوانیروز به محل موردنظر رسید و خبرنگارها وارد آن شدند تا بتوانند این حادثه را تحت پوشش تصویربرداری هوایی قرار دهند که این کار انجام شد و تصاویر آن همان شب پخش شد. بعد از تدفین شهدای عزیز که با شور و شوق خاصی انجام شد، افرادی که برای اولین بار به کوه می آمدند حتی افراد مسن از خانواده شهدا، بعضاً عصا زنان خودشان را به آن بالا می رساندند و حتی من دیده بودم که یک جانبازی را با ویلچر تا آنجا آورده بودند که خیلی عجیب بود. بعد از انجام این مراسم دو ماجرا برای من نقل کردند که این دو ماجرا از جهاتی حائز اهمیت است.
در قضیه اول پدر شهیدی که از ماجرای تدفین اطلاع داشت فردای آن روز به برخی از دوستان مراجعه کرده بود و گفته بود که من خوابی دیدم مبنی بر اینکه یک عمودی از نور از دل این کوه به آسمان کشیده شده، یعنی تپه نورالشهدا و شبیه همین خواب را یک بانوی شهرستانی که مطلقاً اطلاعی از محل تدفین این شهدا نداشت دیده بود که طی مراجعاتی که به بعضی از دوستان شهرستانی داشت، گفته بود: که در کوه های تهران چه خبر است؟ گفته بودند: چطور؟ گفته بود که من چنین خوابی دیدم و بعد مشخص شد که این نقطه همان نقطه ای است که شهدا در آن به خاک سپرده شدند.
یک هفته بعد از تدفین هم مقام معظم رهبری برای زیارت تشریف آوردند در محل و آنجا به سردار نجات فرمانده سپاه ولی امر فرمودند: باقرزاده کار خوب و عاقلانه ای کرد که شهدا را به اینجا آورد. به او بگویید که اینجا را طوری بسازد که چون نگینی برای تهران بدرخشد و به گونه ای باشد که هم کوهنورد و هم غیر کوهنورد بتوانند استفاده کنند. نورپردازی هم بکنید تا همچون نگینی برای تهران بدرخشد.
چند نکته را باید اضافه کنم. یکی اینکه در شب مراسم تشییع هیچ کدام از مسئولین تأییدی برای این کار نداشتند و مطلقاً هیچ مسئولی اظهارنظر رسمی نکرده بود تا برای ما روحیه ای باشد. بنا به ملاحظاتی موضع گیری نکردند چون اصل کار برای اولین بار داشت انجام می شد و آنها نمی توانستند یک ارزیابی دقیقی داشته باشند، فقط شبی که قرار بود شهدا را به خاک بسپاریم دکتر فیروزآبادی، از طریق یکی از دوستان پیام داده بودند که به باقرزاده بگویید که به شهردار بگوید تو تا پای کوه شهردار هستی و بالای کوه دیگر شهردار نیستی، یعنی ارتباطی به شهرداری ندارد. نکته دوم اینکه، از طریق بعضی از مجاری به من اطلاع داده شده بود که شهرداری می خواهد از قوه قضائیه (شعبه شمیرانات) حکم گرفته که در روز اجرای مراسم جلوی کار را بگیرد و با حکم قضایی مانع ایجاد کند. من هم از طریقی به شعبه قضائی شمیرانات پیام دادم که مبادا چنین حکمی را صادر کنند. به این دلیل که اولاً این ها حرفشان قانونی نیست. ثانیاً اگر بخواهند همچین کاری بکنند باتوجه به حضور گسترده مردم در آن روز قطعاً این حکم شکسته خواهد شد و این برای دستگاه قضائی مناسب نیست. آن ها نیز در پاسخ گفتند که ما ابداً تصمیم به انجام چنین کاری نداریم و شما می توانید به کارتان ادامه بدهید. نکته سوم اینکه؛ با وجود اینکه شهرداری مخالف اصلی این ماجرا بود و حتی دو مرحله قبور شهدا را پر کرد، اما ما در لحظات پایانی با کمال تعجب دیدیم که کارگران و کارکنان رده های پایین شهرداری با یک شور و اشتیاق زایدالوصفی در این مراسم شرکت کردند و شروع کردند به خدمات دادن به مردم. یعنی هم سیستم خدمات شهری و هم اتوبوسرانی، آتش نشانی، اورژانس و ... همه و همه آمدند و خود مدیران شهرداری منطقه1 آن روز بیشترین خدمات را به مردم دادند که این نشان می دهد حرف مردم و حرف بدنه سازمان با حرف مدیریت شهرداری تهران کاملاً متفاوت بود. مطلب بعدی اینکه جناب حجت الاسلام رحیمیان که آن موقع رئیس بنیاد شهید بود در همان مراسمی که در مصلا برپا شد و شهدا را آورده بودند، متعدد و کراراً به آن مسئولینی که تعدادی از آن ها در آنجا حضور داشتند، گفته بودند که شما جلوی شهدا صف آرایی نکنید که شکسته خواهید شد و با وجود همه سفارشاتی که کردند متأسفانه افاقه نکرد و آنها همچنان بر طبل مخالفت می کوبیدند و تا آخر هم صف آرایی کردند

کیهان



نویسنده : سید مهدی » ساعت 8:1 صبح روز شنبه 87 خرداد 18

   1   2   3   4   5   >>   >